غرانه68
نوشته شده توسط : perana

بگم از دیشب.

مشخصه که گفته های دختر خالم که شوهرم مریضه و دیر میاد همش الکی بود . 

چون شوهرش سرحال و سلامت بود و راس ساعت 7 اومد  .

شوهره خودم 8 به زور رسید خونه . ولی دیر میاد و نمیتونه و ایناش همه چرت بود.

من برای شام مهمونا رو شمردم خب مهسا و آرزو که هم سن خودمن اندازه ی یه کفگیر میخورن.

امیررضا و حلما هم که بچه مدرسه ای هستند ، میمونه خالم و شوهرش ودوتا دوماداش.

گفتم با بچه ها 12 نفریم من 12پیمونه برنج بریزم که اضافه بیاد .

ولی در کمال تعجب هیچی برنج اضافه نیومد همه شون سه بشقاب متوالی برنج کشیدن. 

چشمای من داشت چپ میشد از حرص که چرا کم اومد اخه چه قدر پر خوراکن اینا. 

خانواده خودم پنج نفریم ـ3پیمونه برنج میذاریم

یا طرف مادر شوهرم برای 17نفر 12پیمونه برنج گذاشتم تا یک هفته میخوردیم 

اینا به قصد کشتن خودشون اومده بودن انگار شوهره من دشمنشونه



:: بازدید از این مطلب : 134

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: