نوشته شده توسط : perana

بگم از دیشب.

مشخصه که گفته های دختر خالم که شوهرم مریضه و دیر میاد همش الکی بود . 

چون شوهرش سرحال و سلامت بود و راس ساعت 7 اومد  .

شوهره خودم 8 به زور رسید خونه . ولی دیر میاد و نمیتونه و ایناش همه چرت بود.

من برای شام مهمونا رو شمردم خب مهسا و آرزو که هم سن خودمن اندازه ی یه کفگیر میخورن.

امیررضا و حلما هم که بچه مدرسه ای هستند ، میمونه خالم و شوهرش ودوتا دوماداش.

گفتم با بچه ها 12 نفریم من 12پیمونه برنج بریزم که اضافه بیاد .

ولی در کمال تعجب هیچی برنج اضافه نیومد همه شون سه بشقاب متوالی برنج کشیدن. 

چشمای من داشت چپ میشد از حرص که چرا کم اومد اخه چه قدر پر خوراکن اینا. 

خانواده خودم پنج نفریم ـ3پیمونه برنج میذاریم

یا طرف مادر شوهرم برای 17نفر 12پیمونه برنج گذاشتم تا یک هفته میخوردیم 

اینا به قصد کشتن خودشون اومده بودن انگار شوهره من دشمنشونه

:: بازدید از این مطلب : 133

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

تو ابن مدت بی نت بودن کارم شده بود گشت زدن تو برنامه دیوار
دوسه جا زنگ زدم برای کار یکیش نزدیکه بغل گوشمه ولی پورسانتیه درکنار حقوق ثابت  منم از پورسانتی خوشم نمیاد 
گفت2بیا گفتم باشه ولی نمیرم

:: بازدید از این مطلب : 128

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

 من امروز نمیدونم چم شده از صبح ناراحتم دل گرفته ام بیحالم ...
حس صبحونه نداشتم  رفتم به اصرار بالا یه ذره نون خوردم 
برگشتم پایین به زور خودمو بستم به جارو کشیدن و حموم رفتن ولی اصلا بهتر نشدم ،
زنگ زدن بیا نهار بالا گفتم میل ندارم نرفتم هیچ حوصله ای ندارم 
هیچ اتفاق بدی هم نیوفتاده.
نشستم 300تا شماره تو گوشیمو  پاک کردم

  کاش بدونم  این حالم اثرات قرصه؟  اثرات درمانه؟ اثرات هواس  ؟ چیه دلیل  این بی حوصلگی ...

:: بازدید از این مطلب : 150

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

منوهمسر هم به آنفولانزای جدید دچار شدیم.

روز اول از شدت درد استخون و تب و لرز و بدن درد گریه میکردم

دکتر امپول و دارو داده ولی همش سنگینیم دائما تو رخت خواب افتادیم

و حتی گاهی جون ندارم یه قاشق دست بگیرم

از اونجایی که ریه بنده داغونه، با شروع بیماری توی ریه ام و حس میکنم چاقو میزنن از شدت درد و سرفه.

خیلی مریضی بدیه کاش تموم شه روانی شدیم



:: بازدید از این مطلب : 129
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

این چندروز مریضی دائما مادرم غذا به دست پشت در خونه است 

یا سوپ میاره یا شلغم یا آب میوه یا غذاهایی که چرب و سرخ کردنی نیستن.

خجالت میکشم ازش عین یه پرستار دورمون میچرخه.

شوهر چون حالش بد بود بهش چندروز مرخصی دادن کلا خونه است و اکثرا خوابه . 

 یه وقتا میگم خداروشکر که مامانم سایه اش بالاسرمه .

بچه بودم تر و خشکم میکرد.

بزرگ شدم موقع مریضی پرستاریمو میکنه.

خدا همه مادرارو حفظ کنه.

شب مادرم مهمون داره امیدوارم جلو مهمونا چرت نزنیم خخخ



:: بازدید از این مطلب : 134
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

اونقدر سرفه کردم از دیشب که دنده هام درد میکنه کمرم درد میکنه

با هرسرفه میمیرم و زنده میشم کبود میشم نفسم میره 

درست عین فصل بهار که دوماه زجر کشیدم داره همون روزا تکرار میشه

اگر تکرار شه ایندفه میمیرممم میدونم بدنم جون نداره میدونم طاقتشو ندارم 

خوابم میاد ولی سرفه و درد اجازه خواب بهم نمیدن.

این چه کوفتی بود تو یکسال دوباردچارش شدم؟؟؟

نوبت دکتر خودمو گرفتم متخصص ریه تیست ولی دفه قبل بعد 6تا دکتر فهمید دردم چیه

برم پیشش خودش متخصص ریه معرفی کنه،

از یه دکتر عالی ریه هم نوبت انلاین گرفتم که اگردکترم کسیو معرفی کرد برم پیش ایشون

ولی راهش دوره خیلیی دور 



:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

تو این اوضاع با این  حال داغونم 

کنسرت فردای بهنام بانی رو کجای دلم بذارم؟؟

دائما خونه مادرم هستم چون نمیتونم از پس خودم بر بیام 

خونه ترکیده است حسابی بهم ریخته و افتضاح 

همسر هم مریضه و اونم حال نداره تمیز کنه .



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

خیلی غر دارم بزنم ولی انگیزه و حوصله شو ندارم 

یه مدته همه چیم قاتی شده 

ریه هام عفونت شدید کرده همش دکتر دارو آمپول

امروز تو بانک اونقدر سرفه کردم خانمه جلومو گرفت گفت برو خونه پیازو نمیدونم چیکارش کن

و بخور . بنده خدا دلش برام سوخت... 

هوای آلوده خفه ام میکنه خفهههه

هموروئیدم عود کرده نمیتونم دردشو تحمل کنم نیاز دارم لیزر شم.

مثل سال 93ولی خب مراقبت میخواد حداقل دو هفته باید علاف باشم.

فعلا تحت نظر دکتر زنان هستم واسه کیستم نمیتونم برم لیزر هموروئید.

منتظر شدم 4دی نوبت دکترم بشه برم پیش دکتر با خیال راحت برم لیزر.

لیزر هم بالای 2یا 3تومن پول میخواد .

قندم بالاست با اینکه متفورمین میخورم ولی بازم بالاست یه هفته است ،لج کردم 

دیگه نمیخورم .مامانم نمیذاره سمت بستنی و نوشابه برم .

میخوایم شب یلدا بریم اصفهان 

برای جاری شب یلدایی ببریم .

با همسر صحبت کردم ، گفتم درسته که من دلخورم .

هیچکسی سر شب یلداییه من نیومد عین دخترای بی کس و کار شب یلدامون گذشت.

ولی جاری جدید گناهی نداره من میام ولی قبل رو فراموش نمیکنم.

فعلا همینا .



:: بازدید از این مطلب : 168
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

اوضاع رو به راهه

هم از لحاظ کاری هم زندگی 

سایه مادر پدرم بالاسرم ان شالله 

بی منت میبخشن و حواسشون بهم هست.

همسرم هرروز بیشتر عاشقش میشن .

به شدت خسته ی کاره ، 7سال دانشگاه تدریس کرده 

وسیله ی سنگینش خودکار بوده و کار اداری 

حالا صبح تا شب سر کار و هرروز ماموریت میره شهرای مختلف

شاید روزی3ساعت هم نخوابه و تشنه ی خواب بشه.

سعی میکنم این زحمتاشو جبران کنم . 

اوضاع سلامتیم هم رو به بهبوده جز هموروئید که لحظه شمارم برا عمل.

ان شالله به زودی کارهای زیرو انجام میدم :  

دکتر زنان معاینه رفع کیست .  دکتر هموروئید و عمل توده 

دندان پزشکی و رفع دندان خراب .  متخصص ریه و رفع مشکل ریه 

پیگیری آزمایش تیروئید و پرولاکتین 



:: بازدید از این مطلب : 168
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

پریشب شب یلدایی برای جاری جدید بردیم خیلیییی خوش گذشت.

همه چی خوب بود کلی وسیله براش خوشگل کردیم .

از میوه و دسر گرفته تا تزیینات دیگه شب عالی بود.

دیشب خونه خاله شوهر بودیم . 

همه چی خوب بود ولی هردفه جاری بزرگم باید برینه تو اعصاب من.

اصلا ماموریتشه انگار. مادرشوهرم از شدت ناراحتی از بغلش بلندشد ،

رفت دورتر نشست . گفتم چرا رفتی گفت حرفاش مغزمو منفجر کرد.

گفتم پس الان من باید بمیرم این همه عذابم داد؟؟؟ دلش به حالم سوخت.

میزدم به خنده ولی از داخل زجر میکشیدم ، به قول مادربزرگ دختر حرف نزنی میگن لالی؟؟؟

خاله بزرگه گفت تو خوب از دست این زن فرار کردی رفتی تهران ... 

گفتم خداییش راحت شدم وگرنه جنگ اعصاب داشتم همیشه.

تازه بیشعور میگه فردا باید بیای میوه های مدرسه پسرمو درست کنی،

گفتم باید با همسرم مشورت کنم. گفت همسرت کیلو چنده من بهت میگم باید بیای.

بی ادبببب. حسابی خودشو جلو جاری جدید مطرح کرد .



:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()